تاريخ : دانلود ترانه انسان و گرگ همای مستان پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
ساقی بیـار باده سغراق ده منی
اندیشـه را رها کن کاری هست ی
ای نقد جان مگوی کـه ایـام بیننا
گردن مخار خواجه کـه وامـی هست گردنی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۹۶۱
در رنگ یـار بنگر که تا رنگ زندگانی
بر روی تو نشیند ای ننگ زندگانی
هر ذرهای دوان هست تا زندگی بیـابد
تو ذرهای نداری آهنگ زندگانی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
شب و روز آن نکوتر کـه به پیش یـار باشی
به مـیان سرو و سوسن گل خوش عذار باشی
به طرب هزار چندان کـه بوند عیش مندان
به مـیان باغ خندان مثل انار باشی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
چو نماز شام هر بنـهد چراغ و خوانی
منم و خیـال یـاری غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۷۷۵
مرغ دل پران مبا جز درون هوای بیخودی
شمع جان تابان مبا جز درون سرای بیخودی
آفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده باد
تا بیفتد بر همـه سایـه همای بیخودی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
رو رو کـه از این جهان گذشتی
وز محنت و امتحان گذشتی
ای نقش شدی بـه سوی نقاش
وی جان سوی جان جان گذشتی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
تو جانا بیوصالش درون چه کاری
به دست خویش بیوصلش چه داری
همـه لافت کـه زاریها کنم من
به نزد او نیرزد خاک زاری
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
نـه آتشهای ما را ترجمانی
نـه اسرار دل ما را زبانی
شد ز صد پرده دل و عشق
نشسته دو بـه دو جانی و جانی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
سلطان بچهای آخر که تا چند اسیری
سلطان بچه را مـیر و وزیری همـه عار است
زنـهار بجز عشق دگر چیز نگیری
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
ای خیره نظر درون جو پیش آ و بخور آبی
بیـهوده چه مـیگردی بر آب چو دولابی
صحراست پر از شکر دریـاست پر از گوهر
یک جو نبری زین دو بیکوشش و اسبابی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۵۶۳
من پای همـیکوبم ای جان و جهان دستی
ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی
ای مست مکش محشر بازآی ز شور و شر
آن دست بر آن دل نـه ای کاش دلی هستی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
حجاب از چشم بگشایی کـه سبحان الذی اسری
جمال خویش بنمایی کـه سبحان الذی اسری
عشق مـیجوشی از آن سوتر ز بیهوشی
هزاران عقل بربایی کـه سبحان الذی اسری
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
دلم همچون قلم آمد درون انگشتان دلداری
که امشب مـینویسد زی نویسد باز فردا ری
قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن
قلم گوید کـه تسلیمم تو دانی من کیم باری
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۴۸۶
ای زده مطرب غمت درون دل ما ترانـهای
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانـهای
چونک خیـال خوش دمت از سوی غیب دردمد
ز آتش عشق برجهد که تا به فلک زبانـهای
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
آمدهای کـه راز من بر همگان بیـان کنی
و آن شـه بینشانـه را جلوه دهی نشان کنی
دوش خیـال مست تو آمد و جام بر کفش
گفتم مـی نمـیخورم گفت مکن زیـان کنی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
بانکی عجب از آسمان درون مـیرسد هر ساعتی
مـینشنود آن بانگ را الا کـه صاحب حالتی
ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر
یک لحظهای بالا نگر که تا بوک بینی آیتی
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
بربند دهان از نان کآمد شکر روزه
دیدی هنر خوردن بنگر هنر روزه
آن شاه دو صد کشور تاجیت نـهد بر سر
بربند مـیان زوتر کآمد کمر روزه
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب کو
کاندرون کعبه مـیجستم کـه آن محراب کو
کعبه جانها نـه آن کعبه کـه چون آن جا رسی
در شب تاریک گویی شمع یـا مـهتاب کو
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
ندیدم درون جهان را کـه تا سر پر نبودهست او
همـه جوشان و پرآتش کمـین اندر بهانـه جو
همـه از عشق بررسته جگرها خستهبسته
ولی درون گلشن جانشان شقایقهای تو بر تو
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۲۱۳۳
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
در مصر ما یک احمقی نک مـیفروشد یوسفی
باور نمـیداری مرا اینک سوی بازار شو
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننـهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
ساقیـا برخیز و مـی درون جام کن
وز عشق دل را دام کن
نام رندی را بر خود درست
خویشتن را لاابالی نام کن
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
عشق هست بر آسمان پ
صد پرده بـه هر نفس د
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم ب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۱۸۵۵
چه دانستم کـه این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم کـه سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد مـیان قلزم پرخون
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۹ مـهر ۱۳۹۴
غزل شمارهٔ ۱۸۴۰
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب روح من تویی کشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی یـار قدیم و اولین
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
تشنـهتر هست هر زمان ماهی آب خواه من
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من
ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر من
جان من و جان همـه حیران شده درون کار من
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۷۹۹
هم سوی پنـهان خانـه رو ای فکرت و ادراک من
عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کل
گردون چه دارد جز کـه که از خرمن افلاک من
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
در گوش جانم مـی رسد طبل رحیل از آسمان
نک ساربان برخاسته قطارها آراسته
از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۶۷6
ما ز بالاییم و بالا مـی رویم
ما ز دریـاییم و دریـا مـی رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا مـی رویم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
من از این هوس چنانم کـه ز خود خبر ندارم
دو هزار ملک بخشد شـه عشق هر زمانی
من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم بـه کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو درون خانـه ببندم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
ارسال توسط علیرضا ملکی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۵
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم
در این خاک درون این خاک درون این مزرعه پاک
بجز مـهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
من این نقاش جادو را نمـیدانم نمـیدانم
مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیـا این سو
که من آن سوی بیسو را نمـیدانم نمـیدانم
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۴۲۷
نـه از آبم نـه از خاکم سر عالم نمـیدارم
اگر بالاست پراختر وگر دریـاست پرگوهر
وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمـیدارم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
گوش بنـه عربده را دست منـه بر دهنم
چونک من از دست شدم درون ره من شیشـه منـه
ور بنـهی پا بنـهم هر چه بیـابم شکنم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از من نخواهد گوا کـه شاهدم نی ضامنم
مقضی تویی قاضی تویی مستقبل و ماضی تویی
خشمـین تویی راضی تویی که تا چون نمایی دم بـه دم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
نیکوست حال ما کـه نکو باد حال گل
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
خواجه غلط کردهای درون صفت یـار خویش
سست گمان بودهای عاقبت کار خویش
در هوس گلرخان سست زنخ گشتهای
های اگر دیدیی روی چو گلنار خویش
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هری اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم بـه دم مجنون خویش
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
که پیروزه نمـیدانم ز پیروز
به هر ره راهبر هشیـار باید
در این ره نیست جز مجنون قلاوز
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
هر بـه لایق گهر خود گرفت یـار
بقیـه درون ادامـه مطلب
او را کـه داغ توست نیـاردی خرید
آن کو شکار توستی چون کند شکار
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
سگ خویش را رها کن کـه کند شکار دیگر
همـه غوطهها بخوردی همـه کارها بکردی
ن ز پای یک دم کـه بماند کار دیگر
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
سپاس آن عدمـی را کـه هست ما بربود
ز عشق آن عدم آمد جهان جان بـه وجود
به هر کجا عدم آید وجود کم گردد
زهی عدم کـه چو آمد از او وجود فزود
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۸۹۶
زانک بلندت کند که تا بتواند فکند
قطره آب منی کز حیوان مـیزهد
لایق قربان نشد که تا نشد آن
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
هر سنگ دل درون این ره قلب از گهر نداند
هر عنکبوت جوله درون تار و پود آن چه
از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
دولت این عاشقان پاینده باد
بوستان عاشقان سرسبز باد
آفتاب عاشقان تابنده باد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
یـا نسیمـیست کز آن سوی جهان مـیآید
یـا رب این آب حیـات از چه وطن مـیجوشد
یـا رب این نور صفات از چه مکان مـیآید
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
بنگر بـه سوی دردی کـه ز دوا ندارد
ز فلک فتاد طشتم بـه محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
خاصه این رهزن کـه ما را این چنین بر باد داد
مطربا این ره زدن زان رهزنان آموختی
زانک از شاگرد آید شیوههای اوستاد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان که تا چند باشی
بیـا جان قدر تو ایشان چه دانند
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
بگو دل را کـه گرد غم نگردد
ازیرا غم بـه خوردن کم نگردد
نبات آب و گل جمله غم آمد
که سور او بجز ماتم نگردد
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
بار دگر آن مست بـه بازار درآمد
وان سرده مخمور بـه خمار درآمد
سرهای درختان همـه پربار چرا شد
کان بلبل خوش لحن بـه تکرار درآمد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل مـیزن کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
غزل شمارهٔ ۵۹۲
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کـه گردون را بگرداند
اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد
به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
غزل شمارهٔ ۵۷۴
مرا عاشق چنان حتما که هر باری کـه برخیزد
قیـامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ کـه دوزخ را فروسوزد
دو صد دریـا بشوراند ز موج بحر نگریزد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان درون خلوت الله شد
روزیست اندر شب نـهان ترکی مـیان هندوان
هین ترک تازیی کان ترک درون خرگاه شد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت مـیکنند
وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت مـیکنند
وان مـیر ساقی را بگو مستان سلامت مـیکنند
وان عمر باقی را بگو مستان سلامت مـیکنند
وان مـیر غوغا را بگو مستان سلامت مـیکنند
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
خورشید جان عاشقان درون خلوت الله شد
بقیـه درون ادامـه مطلب
روزیست اندر شب نـهان ترکی مـیان هندوان
شب ترک تازیها کان ترک درون خرگاه شد
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۹۳
تو مردی و نظرت درون جهان جان نگریست
چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست
هر آنی کـه چو ادریس مرد و بازآمد
مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۷۳
هر نفس آواز عشق مـیرسد از چپ و راست
ما بـه چمن مـیرویم عزم تماشا کـه راست
نوبت خانـه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمـید وقت وصال و لقاست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۶۳
هر نفس آواز عشق مـیرسد از چپ و راست
ما بـه فلک مـیرویم عزم تماشا کـه راست
ما بـه فلک بودهایم یـار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله کـه آن شـهر ماست
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۴۲
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان که تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایـهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۳۶
گفتا کـه کیست بر درون گفتم کمـین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مـها سلامت
گفتا کـه چند رانی گفتم کـه تا بخوانی
گفتا کـه چند جوشی گفتم کـه تا قیـامت
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۲۷
در دل و جان خانـه کردی عاقبت
هر دو را دیوانـه کردی عاقبت
آمدی کاتش درون این عالم زنی
وانگشتی که تا نکردی عاقبت
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۴۱۲
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز بـه سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۳۹۸
وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست
این قیـامت بین کـه گویی آشکارا شد ز غیب
خم و کوزه حوض کوثر از مـی جبار مست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
ما را همـه عمر خود تماشاست
آن جا کـه وصال دوستانست
والله کـه مـیان خانـه صحراست
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
خراب و مست باشم کار اینست
ز کار وب ماندمبم اینست
رخا زر زن تو را دینار اینست
نـه عقلی ماند و نی تمـیز و نی دل
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۹۲
تا وا شود چو کاسه درون پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد بـه گیجی این عقل ز امتحانها
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۷۷
وی به منظور بنده پخته کارها
ای خیـالت غمگسار ها
ای جمالت رونق گلزارها
ای عطای دست شادی بخش تو
دست این مسکین گرفته بارها
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
غزل شمارهٔ ۱۵۱
از صبوحیهای شاه آگاه کن فساق را
از عنایتهای آن شاه حیـات انگیز ما
جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق ما
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
کفرش همـه ایمان شد که تا باد چنین بادا
ملکی کـه پریشان شد از شومـی شیطان شد
باز آن سلیمان شد که تا باد چنین بادا
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنـه درون شور ما که تا مـی شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی درون عود ما نظاره کن درون دود ما
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۹
ما درون ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
بر ما كرمي كن كه درون اين شـهر گداييم
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هری اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم بـه دم مجنون خویش
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
درخت اگر متحرک بدی بـه پا و به پر
نـه رنج اره کشیدی نـه زخمـههای تبر
ور آفتاب نرفتی بـه پر و پا همـه شب
جهان چگونـه منور شدی بگاه سحر
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۹۸۷
هر کـه را ذوق دین پدید آید
شـهد دنیـاش کی لذیذ آید
آن چنان عقل را چه خواهی کرد
که نگوسار یک نبیذ آید
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۸۴۳
در عشق زنده حتما کز مرده هیچ ناید
دانی کـه کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمـی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید
آن مراد همـه عالم چه فرستاد رسول
که بیـا جانب ما چون نپرد جان مرید
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۷۵۹
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیـالت
گهر دیده نثار کف دریـای تو دارد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۶۸۰
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان که تا چند باشی
بیـا جان قدر تو ایشان چه دانند
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۶۶۲
اگر عالم همـه پرخار باشد
دل عاشق همـه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
بقیـه درون ادامـه مطلب
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۶۴۸
ای قوم بـه حج رفته کجایید کجایید
معشوق همـین جاست بیـایید بیـایید
معشوق تو همسایـه و دیوار بـه دیوار
در بادیـه سرگشته شما درون چه هوایید
ادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : یکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۱۹۵۴
عیشهاتان نوش بادا هر زمان ای عاشقان
وز شما کان شکر باد این جهان ای عاشقان
نوش و جوش عاشقان که تا عرش و تا کرسی رسید
برگذشت از عرش و فرش این کاروان ای عاشقان
ازدریـا چه گویمندارد بحر جان
برفزودهست از مکان و لامکان ای عاشقانادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : یکشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۱۹۱۲
بیـا ساقی مـی ما را بگردان
بدان مـی این قضاها را بگردان
قضا خواهی کـه از بالا بگردد
پاک بالا را بگردانادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۱۸۱۸
قصد جفاها نکنی ور ی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یـا دل تو یـا دل منادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹
غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
تا کی گریزی از اجل درون ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت مـی برند انا الیـه راجعون
تا کی زنی بر خانـهها تو قفل با دندانـهها
تا چند چینی دانـهها دام اجل کردت زبونادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
تاريخ : چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹
ارسال توسط علیرضا ملکی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۸
المنـه لله کـه ز پیکار رهیدیم
زین وادی خم درون خم پرخار رهیدیم
زین جان پر از وهم کژاندیشـه گذشتیم
زین چرخ پر از مکر جگرخوار رهیدیمادامـه مطلب...
ارسال توسط علیرضا ملکی
[اشعار عرفانی شعرای بزرگ - گلچین غزلیـان مولوی دانلود ترانه انسان و گرگ همای مستان]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 22 Jul 2018 09:40:00 +0000